با کسي دوست شويد که بوي کتاب بدهد با کسي دوست شو که کتاب بخواند دوستي که در سوگ گُلممدِ کليدر گريسته باشد و در خيالش با مارال به خواب رفته باشد کسي که همسايههايِ احمد محمود را بخواهد که بخواند دوستي که جاي خالي سلوچ، کافه پيانو، عزاداران بَيَل را بخواند کسي که سولمازِ آتش بدون دود را تا خانه بخت همراهي کرده و شوهر آهو خانم، بوف کور صادق هدايت، شازده احتجابِ گلشيري را بخواند و سمفوني مردگان معروفي را با دل و جان گوش کند کسي که تنگسير صادق چوبکو چشمهايش بزرگ علويو در دراي شبِ ميرصادقي و سووشون سيمين دانشور را نظاره کند مدير مدرسهاش جلال آل احمد باشد و داستان يک شهر را از زبان احمد محمود شنيده و در کافه نادري رضا قيصريه به ملکوت بهرام صادقي برسد با کسي دوست شو که کارتِ کتابخانهاش ازکارت عابر بانکِ والدينش برايش ارزشمندتر باشد تشخيصاش سخت نيست، حتماً در کيفش بهجاي فندک و انبوه لوازم آرايش، کتابي براي خواندن و بهجاي صحبت از آخرين مدل پورشه و تيپ فلان خواننده و هنرپيشه از
آخرین جستجو ها